خاطره سیمین
سیمین از داوطلبین خیریه وحدت است و خاطره یک روز با فرشته های وحدت را برای ما می گوید.
معجزه عاشقی، فرصتی برای خدمت
حس معلمی
من سیمین هستم و پنج سالی میشود که بهعنوان داوطلب در خیریه وحدت فعالیت دارم.
یک روز که قرار بود فرشتهها را برای اردو به بیرون ببرند، من هم با آنها همراه شدم. در اتوبوس کنار یکی از دختران نشستم و سعی کردم تا رسیدن به مقصد سرش را گرم کنم. چون معلم هستم، حس معلمیام گل کرد و شروع به آموزشدادن کردم! به او گفتم دوست داری با هم چندتا کلمه بنویسیم و او با اشاره سر، جواب مثبت داد.
من هم کف دستش را گرفتم و شروع کردم به یاد دادنِ اینکه بعضی از کلمات را چطور بنویسد و از کلمات ساده شروع کردم. او هم خیلی از این کار خوشش اومد و خلاصه تا به مقصد رسیدیم، حسابی سَرِش گرم شد. جالب بود که بعد از آن روز (با اینکه مدتها گذشته) در هر مراسم یا جشنی، وقتی آن مددجو من را میبیند، با اشاره، آن روز را به من یادآوری میکند و با لبخند و شادی، کف دستش را جلو میآورد و به من میفهماند که بیا باز هم نوشتن را تمرین کنیم.
راستش هروقت این را به من میگوید، حس خیلی خوبی پیدا میکنم از اینکه چقدر از این کار خوشش آمده و چقدر خوب آن روز را یادش مانده است و جالبتر اینکه کلمات را هم خیلی خوب یاد گرفته بود. خلاصه هر وقت همدیگر را میبینیم، تمرین دیکته داریم و من به او نمره میدهم!
معلمی یعنی همین دیگه!
سیمین دخت کریمی