مصاحبه با فرشتهها
فریبا و منصوره دختران ساکن خیریه وحدت
ملیکا شیخان:
در اولین روز اردیبهشت بعد از حدود یک سالونیم با رعایت پروتکلهای بهداشتی و فاصله اجتماعی به دیدن بچهها رفتم.
چقدر دلم برایشان تنگ شده بود و چقدر دیدن و حرفزدن با آنها بعد از این همه مدت حس خوبی داشت؛ حسی که خیلی وقت بود نداشتم. وارد کلاسشان شدم و گفتم میخواهم با دو نفر از شما صحبت کنم. دو دختر با خندهای که بر لب داشتند و معلوم بود از آمدن من به کلاسشان خوشحال شدند، گفتند: «مامان ما حاضریم صحبت کنیم ولی چی باید بگیم؟»
گفتم هر چی که دوست دارید من سوال میکنم شما جواب بدین گفتن باشه.
در طول گفتوگو آنها بیشتر از این روزها و دلتنگیهایشان برای جشن ها و بازدیدها و از همه بیشتر بیرون از مرکز رفتن و پایان قرنطینه گفتند؛ انگار این روزها فقط برای ما آدمهای عادی عجیب و غریب و طولانی نشده و به مراتب برای آنها سختتر و با دلتنگی بیشتری میگذرد.
در ادامه، حرفهای فریبا و منصوره، دو فرشته مهربون و خوشقلب را میخوانید:
-
* خب بچهها از این روزای قرنطینه که این مدت گذشته حرف بزنید؛ اینکه چیکار میکنید حوصلتون سر نره و این مدت چطوری گذشته براتون.
فریبا:
ما بیشتر نقاشی میکنیم و من خودم منجوقدوزی و قالیبافی هم میکنم و خیلی دوست دارم.
جاعینکی و کاردستی درست میکنیم.
چندتا چندتا حیاط هم میریم تا ورزش کنیم الان هم قبل از اومدن ورزش کردیم.
همه سرگرمی ما این یک سال همین چیزا بوده و تفریح خاصی نداشتیم. غیر از لباس نو هدیه ی مامان های وحدت بهخاطر کرونا جشن نداشتیم و کسی نتونست به دیدنمون بیاد. اصلا مثل سال های قبل بهمون خوش نگذشت…
-
* در این شرایط کرونا کمتر از قبل پیش خانوادههاتون رفتید. قبل از کرونا چقدر خانوادتون رو می دیدین؟
منصوره: قبل از کرونا با پیگیری پرستارامون چند بار به خونهمون میرفتم اما الان قرنطینه ایم و نمیشه بریم اگر تلفن بزنن باهاشون حرف میزنیم
میگن بیرون رفتن خطر داره باید واکسنش بیاد همه بزنن بعد مثل قبلاً میشه پارک میریم ، باشگاه میریم ، فامیل هامون رو می بینیم .
* عزیزم انشاءالله زودتر واکسنش بیاد و تموم بشه این روزا…
فریبا: به خدا مامان خسته شدیم… نه جایی میشه رفت نه کاری میشه کرد… خدا کنه همه سالم باشیم و بیمارستان نریم
* چند ساله اینجا هستین؟ اینجا بهتره یا خونه؟
فریبا: من خیلی ساله اینجام دقیق نمیدونم…
اینجا خونه ی من هستش و کلی دوست های خوب دارم اینجا…
اینجا کنار دوستام آهنگ میذاریم، فیلم میبینیم، بازی میکنیم، میرقصیم…
من پدر و مادر ندارم… و خیلی دلم براشون تنگ میشه
* خدا بیامرزتشون عزیزم… روحشون شاد…
الان نقاشی می کنید کلاس ها تون رو دوست دارین کلاس هاتون کی برگزار میشه؟
منصوره: یه سری صبح کلاس داریم یه سری هم بعد از ناهار کلاس گلدوزی، قالیبافی، کاردستی، خمیربازی…
انقدر کار مختلف کردیم این یک سال کمد پر شده.
فریبا: درس هم میخونیم مثل ریاضی ، دیکته و مثل الان بیشتر نقاشی هم می کشیم
حیف که الان کروناست جشن نداریم کلّی خوشحالی کنیم … کرونا تموم بشه کلی کارهای جدید یاد گرفتیم برای حضور توی جشن ها.
* به امید خدا کرونا هم تموم میشه زودتر کلی اینجا جشن داریم که بیایین مردم رو خوشحال کرد. الان که همه جا بستهس و هیچ کاری هم نمیشه کرد…
منصوره: به خاطر همین با اتوبوس جایی نمیریم نمیتونیم مثل قبلاً بریم پارک ، باغ وحش ، شهربازی
-
* چه آرزویی دارین؟
فریبا: آرزو دارم مثل دخترای تو فیلم ها خوشبخت باشم…
ازدواج هم دوست دارم اما تا حالا که نشده
من دوست دارم خواهرم خونه بخره و منو ببره پیش خودش همیشه هم میگم بهش میگه بذار ببینم چی میشه…
منصوره: آرزو دارم مامانم برام یه خونه بزرگ با یه پرستار بگیره و خودش هم پیشم باشه…
-
*حرفی اگر مونده که نگفتین بگین
فریبا: حرفی نیست دیگه همه رو گفتیم خیلی خوشحال شدیم شما رو دیدیم بازم بیاین پیشمون…
اینجا همه برامون زحمت میکشن و ازمون مراقبت میکنن الهی خدا هر چی میخوان بهشون بده…
همیشه براشون دعا میکنم…دوست دارم حالا که ما قرنطینه ایم ما رو فراموش نکنند مثل وقت هایی که مثلاً برامون پیتزا می فرستند
منصوره: من اینجا و آدماشو دوست دارم… همشون با ما مهربونن دستشون درد نکنه که انقدر برامون زحمت میکشن خداکنه هممون سالم باشیم و مثل الان هیچ کدوممون کرونا نگیریم